دلتنگی

تموم شدن یه رابطه فقط خشم و نبخشیدن و گریه و سرزنش نداره

فقط به یاد افتادن کارهای و رفتارهای اشتباه طرف مقابل و نداره

یه موقعه ها مثل امروز انقدر دلت تنگ میشه که میخوای بمیری..میخوای بگی گور بابای همه چی فقط برگرد ببینمت و حرف بزنیم..اصلا به جهنم که اون همه ضربه زدیم بهم..

میری تو گالری بلکه یه عکس یا نشونه ای که پاک نکردی و پیدا کنی..میری پروفایل بلاک شده اش و بلاک شدت رو هی میبینی..میری با یه اکانت دیگه صفحه پرایوت اینستاشو میبیتی و میفهمی قبلا سال تا سال پست نمیزاشت و تو همین مدت سه تا گداشته..میفهمی فالووراش خیلی بالا رفته..میفهمی...میفهمی..

لعنت به دلتنگی..ولی باید کنترل کنی خودت و ..گریه کن..دلت تنگ شه..برو تو خودت..ولی خواهشا احساساتتو کنترل کن و کار احمقانه نکن.

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

ماموریت جدید

ببینید من توی سردرگمی بزرگ گیر کردم!

این جوری بگم که ادامه زندگیمو نمیدونم قرار چیکار کنم..بعد واقعا هیچ شناختی از خودم ندارم..یعنی رسما نه خودم و درست میشناسم..نه استعدادهامو بعد از طرفی این فکر که داره بیست و پنج سالت میشه تنها دست آورد مهمی که داشتی یه لیسانس گرفتی داره مثل خوره مغزمو میخوره!

دارم فکر میکنم که هیچ وقت درست خودمو نشناختم..هیچ وقت مطالعه درست نکردم در مورد شناخت خودم شناخت استعدادام هیچ وقت مثلا 20 ساعت، 30 ساعت وقت نزاشتم در مورد این چیزا مطالعه کنم..ذهن چموشم میگه که این کارا رو باید مثلا پارسال این موقع میگردی..میگه نکردی؟ باشه! حداقل از اول امسال میکردی..اون قسمت سرزنش گرم میگه که چقدر وقت از دست دادی!

اصلا میدونی جواب من چیه؟ جواب من به تمام این حرفا اینه که میگم دختر تو پارسال این موقع درست تموم شد دیگه؟ باشه..اصلا یک سال دلت خواست ول بچرخی اصلا یک سال دلت خواست کار خاصی نکنی..فقط میخوام بگم که دست از مقایسه و سرزنش بردار..

دلم میخواد وقتی 12 مهر امسال شمع کیک بیست و پنج سالگیمو فوت کردم وقتی اون لحظه که آرزو میکنم و چشمامو میبندم بگم خب من این دو ماه و تماما روی خودم فکر کردم..نوشتم..مطالعه کردم و تصمیمو برای ادامه زندگیم گرفتم..این که چه مهارتی رو انتخاب کنم و شروعش کنم این که مسیر شغلیم دوست دارم تو چه سمتی باشه..این که دوست دارم مسیر تحصیلیم چی باشه..این که با خودم و احساساتم چند چندم؟ این که خودم و تا حد خوبی بشناسم و از این گیج زدنی که الان هستم درومده باشم..آدم مطمئن تری باشم و در نهایت حالم بهتر باشه.

میدونی؟ 

تنها چیزی که الان مطمئنم از خودم و میدونم تو این ماموریت دو ماهه هم به یقینش میرسم یکیش جدی خوندن زبانم و جدی گرفتن باشگاه رفتن و ورزش کردنم

مینویسم..بیشتر مینویسم..

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

شکست عاطفی

من این سالها اینجا خیلی کم نوشتم مخصوصا بعد از وارد شدن رابطم که یک سال و نیم پیش از شروع اون رابطه بوده برمیگرده..بعد تو همین اوضاع کم نوشتن من حتی شهریور پارسال هم اینجا نوشته بودم که خودتون و از روابط سمی بکشید بیرون و باورم نمیشه سرتاسر یه رابطه سمی بودم و چه تحمل هایی کردم و چه زخم هایی که به روح و جسمم وارد شد..

 

خواهش میکنم تو رابطه، دهن باز کنید و اگر چیزی داره در حد مرگ اذیتتون میکنه رو بگید و فقط به خاطر ترس از دست دادن طرف هر کاری و انجام ندید هر حرفی و قبول نکنید هر رفتاری و تحمل نکنید..برای رابطه بجنگید خیلی هم بجنگید بالا پایین کنید تمام ابعاد و ولی وقتی بعد مدت ها و سالها بازم مشکلات سر جای خودشونن و حتی بدتر شدن باید از این رابطه اومد بیرون نکه موند و سوخت و ساخت!

یه تجربه ی خیلی خیلی بزرگ و از من در آستانه ی بیست و پنج سالگی که یک سال و نیم تو رابطه ی سمی بوده و خودشم میدونسته ولی توان بیرون کشیدن نداشته رو بشنوید:

هیچ وقت هیچ وقت و هیییچ وقت صد و تمامتونو برای هیچ کسی که تو رابطه هستید نزارید حتی اگر اون رابطه جدیه حتی اگر فکر میکنید آیندتون حتما با همه..نزارید هیچ وقت..چون وقتی اون رابطه به هر دلیلی تموم شه و اون آدم از زندگیت بره میبینی تو کل زندگیت و ایندتو رو کسی بستی که دیگه نیست و تو میمونی و جای خالیش و اعتماد به نفسی فقط به خاطر بودنش بوده و الان دیگه اون اعتماد به نفس هم نیست..

به خودت میای میبینی نه این ادم جدیدی که از خودت ساختی رو میشناسی نه اعتماد به نفس داری نه برنامه ای برای آیندت چون همه برنامه هات جوری بوده که همش اونم داخلش بوده و الان که نیست انگار یه تیکه پازل گم شده و نیست و زندگی تو هم بهم ریختست..

تو یه رابطه قطعا روزهای خوب و خاطره های قشنگ هست من اصلا منکرش نمیشم اما وقتی حال تو، تو رابطه خوب نیست وقتی مدام استرس و نا ارومی رو به واسطه اون آدم و رابطه تجربه میکنی وقتی همش دعواست وقتی خواسته هاتو واضح میگی و نهایت توجه بهش 24 ساعته و وقتی خواسته اون برطرف نشه تو محکوم میشی به یه آدم بی عرضه که نمیتونه نیازهاشو برطرف کنه باید با تمام روزهای خوشی که اون رابطه داشته رو رها کنی

توی رابطه بااااید یه تعادلی باشه نباید فقط به نیازها و حرفای یک نفر توجه بشه وگرنه اون رابطه رو به سقوطه نباید رابطه فقط دست یک نفر باشه و شکل کنترل گری به خودش بگیره..

چه دختر هستید چه پسر..قدر خودتونو بدونید..میدونم که رابطه باعث میشه آدم خودشو بیشتر بشناسه ببینه چه حرف هایی چه جاهایی حالشو بد میکنه.. میفهمه چه رفتارهایی رو دوست نداره یاد میگیرید صبور باشید یاد میگیرید کجاها لازمه کوتاه بیاید ولی هیچ چیزی نباید از تعادل خودش خارج شه..قدر خودتون و بدونید خودتون رو تو الویت قرار بدید و در کنارش خودخواه نباشید و اگر ارزش یا ارزش هایی دارید که خیلی بهش پابند هستید رو به خاطر کسی دیگه از روش رد نشید.

من این روزها از خودم ناراحتم و خشمگینم که چرا از روی خط قرمزها و از روی ارزش هام به راحتی رد شدم..چطور نتونستم مقاوم باشم و خواستمو بگم چطور اجازه دادم باهام اون جور که اون دوست داشت برخورد شه و خواسته های خوذمو فدای خیلی چیزا کردم ولی الان در حال ترمیم..ترمیم اون حرفا..اون خواسته ها..اون ضربه ها و مقاوم در برابر دلتنگی ها..قطعا مایی که اکثر بیست و چهار ساعت با هم بودیم دلتنگی زیادی رو تجربه خواهیم کرد ولی مطمئنم دلتنگی زود گذره و ماه ها وسالها بعد از خودم تشکر میکنم که به این رابطه پایان دادم..زخم ها میمونن ولی بهتر و بهتر میشن و تو بزرگتر و با تجربه تر و پخته تر میشی.

خیلی طبیعیه بعد کات ماه ها حالت بد باشه..نتونی کاری کنی..اصلا فکر کنی رو هوایی و تو این دنیا نیستی..ولی ولی بالاخره که چی؟ باید پاشی وایسی و ببینی حالا زندگیتو میخوای چجوری بچینی چه پلنی براش داری؟ فقط بیشتر از همیشه حواست به خودت باشه..حتی ماه های اول سر خودتو با کارهای خوب مثل باشگاه ، یه کلاس هنری یه کاری زبانی چیزی درگیر کن و از انجام دادم کارهای هیجانی و مهم دوری کن..برای تصمیمات مهم حذاقل روزهای اول و ماه های اول چون استیبل نیستی وقتش نیست..

کاری که من هنوز نکردم هنوز پلن مشخصی نچیدم و از طرفی دو تا چیز یکی عزت نفسی که حتی از قبل تر هم از بین رفته و روابطم و اعتمادی که واقعا خدشه دار شده رو باید ترمیم کنیم تا بعدها با این زخم ها وارد رابطه دیگه ای نشم

من از طرف مقابلم ناراحت و خشمگینم و منکرش نمیشم واقعا رفتارهای هیستریکی داشت و به خاطر وابستگی زیادم نمیتونستم بگم چقدر در عذابم و نمتونستمم بکشم کنار از طرفی خوبی هاییم داشت مثل این که توی بیان عواطف و احساستش خیلی راحت بود و خیلی راحت بیان میکرد روزهای قشنگ هم با هم داشتیم دلم میخواد دیگه این خشمی که تو وجودم ازش هستش رو بندازم کنار..قبول کنم من هم کوتاهی داشتم با نگفتنم با خیلی کوتاه اومدنم با نادیده گرفتن خودم و.. هنوز که هنوز خوابشو میبینم و صبح ها با تپش قلب و استرس پا میشم ولی مطمئنم این روزها میگذره مطمئنم میتونم بلند شم میتونم ذهنمو جمع کنم و برای آیندم برنامه بریزم..

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان