ای مرداد زشت!

بعد چهار ماه اومدم بنویسم 

سلام به افسردگی:) سلام مجدد بعد از ۳ سال

نتیجه‌اون همه تنش و اضطراب فاینالی شد چیزی که نباید میشد. فکن خرداد با مدرسه برا زبان بستم بعد زدن زیرش اونم دو هفته پیش! اونم کی وسط مرداد! بیشعورا.. بماند چقدر بهم ریختم چقدر نخوابیدم تا یه کاری که دلم نمیخواست و پیدا کردم.. ولی چاره ای نبود‌ تمام پس اندازم تموم شده و در کنارش تمام مصاحبات زبانی که رفتم یا ریجکت شدم یا جوابی ندادن، پس بازگشتم به کامپیوتر بود:)

بعد این وسط کار پیدا کردن تصادف کردم، داشتم پاسداران کوفتی با اون کوچه های تو درتوش میگشتم برای جایی که مصاحبه داشتم یهو بوووم یه پرادوئه زد بهم:) اون موقع داغ بودم پاشدم فحش دادم‌راه افتادم رفتم، دو سه ساعت گذشت رسیدم خونه نتونستم از درد بخوابم به میم تکست دادم تازه ماجرا رو کفتم رفتیم معیری نشکسته بود دستم ولی ضرب دیده بود

این مرداد زشت... دعوا پشت دعوا، بحث، استرس و...

توی تمام سلول سلول بدنم استرسو فشار و حس میکنم.

کاش از این بحرانا بگذرم کاش جون سالم به در ببرم کاش بشه 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان