جهنم

میخوام تمام انرژیمو بزارم برای دور شدن از این خانواده

دوری و‌دوستی

امشبم بعد یک سال و هفت ماه تا یه حدی ب میم گفتم شرایط سمی‌ای که توشمو

چه اینجا چه هر جا‌تو ذهنمو بچرخی میبینی که من ی عمره دارم فقط اسیب میبینم‌ از این خانواده 

باید جمع کنم دور شم حتی شده چند تا کوچه انورتر ولی دیگه تو این خونه و این اتاق لعنتی و با این والد سمی نباشم

بسمه.. یکم دیگه بیست و هفت سالمه.. مگ کمه؟ از بیست و یک سالگی اینجا مینویسم از اسیب های بی پایان‌ ولی دیگه بسه.. از نوجووونی بچگی هر موقع یادم میاد دارم زجر میکشم

بسمه باید ار این جهنم بیام بیرون.

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان