میدونی
آدمای عجیبی ایم..میتونیم یک لحظه پر از شور و شعف و انرژی باشیم
چند دقیقه بعدش تو لاکِ خودمون..
میتونیم بشینیم ساعت ها خیال پردازی کنیم..ساعت ها خودمون بزاریم جایِ فردِ ایده ال ذهنمون و نقش بازی کنیم..
میتونیم تصمیم های بزرگ بگیریم و فرداش که چشمامونو باز کردیم پاک از ذهنمون پریده باشه
خودمونو درگیر کردیم..درگیر این دنیای مجازی و آدماش..یه سریارو برداشتیم بُت کردیم گزاشتیم جلومون و میپرستیمشونو از این که مثل اونا نیستیم فحش و ناسزا تقدیم خودمون میکنیم
منم مصداقِ بارز دونه دونه ی ایناییم که گفتم..
بت ساختم از آدما تا دلت بخواد ..تصمیمای گرفتم در حد سفر به مریخ بعد فرداش اصلا انگار همچین چیزی تو ذهنم وجود نداشته
خریتایی کردم دیدنی..تا ذهنم یاری میکنه کارهای نصفه نیمه..
ولی به خودم گفتم چند بار بیست و یک سالت میشه؟ چند بار این انرژی و حق انتخاب و تصمیم گیری و میتونی داشته باشی؟
مدت هاست دارم فکر میکنم..من کیم؟ من چیم؟ رسالتم چیه؟ اومدم این دنیا چی اضافه کنم بهش؟من که نمیخوام خنثی باشم..پس چِمه؟
اون چیه که پاهامو حرکت میده به جلو؟ چیه که از فکر کردن بهش بال در میارم؟اون چیه که باعث میشه صبح با رضایت از تختم بلند شم؟
از رشتم ناراضیم؟ از دانشگام؟ از موقعیت اجتماعی فعلیم؟ چقدر باید تلاش کنی؟
از استعدادای خُفتم؟ از سؤالای تو ذهنم؟ از چی ناراضیم؟ دلم میخواد به چی برسم؟ من به داشتن یه زندگی در سطح معمولی راضیم؟ آیا میتونم زندگی در سطح بهتر رو داشته باشم؟؟
اینجاست..همون جایی که قرار بنویسم..از رسالتم...از اهدافم..از رسیدنام..
من سپیدم با یه دنیا استعداد و خلاقیت
قراره شکوفاشون کنم..
میپذیرم ضعفای زیادی دارم که با وقت و انرژی و تلاش میتونم حلشون کنم
قرار از کسی بُت نسازم..
میخوام خودمو بسازم..از تهِ ته..تا برسم به روِی رو
سلام دوست من:)
تو در چه حالی؟