فروردین کذایی

الان که دارم مینویسم نشستم تو کتابخونه و یکم سعی کردم برنامه زبان خوندن رو راست و ریس کنم و سعی کردم از محیط متشنج خونه هم فرار کنم...بعد از ظهر با میم قراره بریم پارکی جایی یه گوشه ای برای خودمون پیدا کنیم و سالاد الویه ای که اوردم و با هم بخوریم و فحش بدیم به این جای خراب شده که تا خود دم اذون تو ماه رمضون نمیشه نه جای خاصی رفت نه کار خاصی کرد حالا نکه قبلش خیلی جای به خصوصی میشد رفت، نه! ولی حداقل کافه و رستوران جز اندک تفریح ها تو این خراب شدست..

فروردین خیلی سختی بود کلا فروردین ها همیشه برای من پر از سختی و مشکل و استرسه! واقعا نمیدونم چرااا :) حتی این هفته آخرشم دست از سرمون برنداشته و تو یه بلاتکلیفی بدی تو یه موضوعی برای سین هستیم! گفتم سین..واگعا من نمیدونم خدا دیگه از بندش چی میخواد که این آدم براش نکرده که بدترین آدم ها، اتفاق ها و کارها رو سر راهش قرار میده..این یکی بخیر بگذره تا ببینیم برای سورپرایزهای بعدی خدا چی براش/ برامون میخواد:) 

از این هفته کلاس زبانم شروع میشه و یکم امیدوارم بیفتم رو روال...اگه بتونم این گوشی و که دیگه واگعا روزهای آخرش رو با یه گوشی نسبتا با دوربین خوب عوض کنم و مخ بابا رو بزنم خیلی خوشحال میشم..چون همش تو فکر کسب و کار و منبع درآمدم..بعد آنلاین شاپ داشتن هم یه گوشی با دوربین خوب میخواد خودم مدنظرم با بودجه و اینایی که هست s21ئه، چون دوربینشم میگن خوبه قیمتشم نجومی نیست مثل آیفون و اینا..میشه اگه تجربه آنلاین شاپ اکسسوری دارید بگید برای اولیه چقدر بودجه میخواد و از کجاها میشه عمده بدلیجات به روز پیدا کرد؟ من خیلی سبک مینیمال میپسندم و خوره اکسسوری و بدلیجاتم..برای خود اداره پیج هم تجربه خوبی تو ادمین اینستا دارم به نظرم اگه یه گوشی با دوربین خوب داشته باشم از پس عکاسی و تولید محتوای پیج بربیام..

راستی این روزها ذهنم درگیر وام بلوبانک هم هست چون روش حساب باز کردم برای بودجه شروع آنلاین شاپم..فقط باید گردش حساب سه ماه آخرت میانگینش بیشتر از سه تومن باشه دو ماه قبل خیلی خوب گردش حسابم و این میانگین سه میلیون و گرفتم ولی این ماه یکم داره میره لب مرز و اگه از دست بدم دوباره باید سه ماه دگ صبر کنم برای همین دارم فکر میکنم اگ کم آوردم از سین یکم قرض بگیرم که به این میانگین برسونم و وام رو بگیرم و بعد بهش برگردونم..خلاصه شما قلب هاتون رقیقه میشه دعا کنید بشه؟

خیلی دلم میخواد ورزش کنم مثلا تو ورزش ها استخر و دوس دارم ولی تکی بهم نمی‌چسبه یا اسکیت و خیلی دوس دارم این پارکی ک همش با میم میریم دیدم زمین اسکیت و کلاس اسکیت داره اگه پول بیاد دستم یکی از کارهایی که بکنم همینه چون همیشه از بچگی خیلی دوست داشتم🥺

ابن بود خلاصه و قول نوشتنِ من برای تا اینجای ماه..امیدوارم فروردین به خیر و خوشی تموم شه:)

 

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

13 به در

بخوام از این 13 روز بگم این که در مجموع هیچ وقت تعطیلات عید، روزهای مورد علاقه من نبوده و نیست..ولی در مجموع سعی کردم با نموندن تو خونه و نپوسیدن برعکس سال های قبل، یکم بهترش کنم..چند روز اول با میم رفتیم بیرون، اصلا حال و رروزم خوب نبود خداروشکر که بود و حالم و خوب کرد...7 فروردین بهترین روز و پر هیجان ترین و ریسکی ترین روز 25 سالگی با فف رقم زدیم و برای اولین بار تو بیرون مست کردیم فقط همین که الان زندم و میتونم بنویسم و اتفاق خاصی جز پنچر شدن لاستیک نداشتیم، از این بابت خوشحالم.. بعد رفتیم شمال با خانواده یه چند روزی که بدک نبود یکم حال و هوام عوض شد. تقریبا تا 11 ام هر روز سعی کردم به هر نحوی شده بزنم بیرون و نمونم خونه ولی این دو روز آخر موندم خونه.. خیلی ساله سیزده به در جایی نمیریم نه فف بود امروز نه میم دیگه پس کلا هم موندم خونه.

امروز بعد 3 ماه مطلقا زبان نخوندن دوباره شروع کردم..سه ماه کامل همه چیو بوسیده بودم گذاشته بودم کنار..بعد این همه مدت دور بودن از درس خوندن دوباره شروعش برام سخته ولی میدونم که میتونم..میخوام یه مرور کنم و برگردم به میادین دوباره و یه کلاس فیری دیسکاشن هم بنویسم که دوباره درگیر زبان شم بعد برم آزمون تی تی سی بدم و شروعش کنم ولی هنوز مطمئن نیستم تی تی سی کدوم آموزشگاه و برم..میشه اگه تجربی ای داری، بهم بگی و منو از سردرگمی نجات بدی؟

این روزا درگیر حسای متنقاضیم..احساس میکنم دارم تک تک دوستامو از دست میدم..چیه این بزرگ شدن؟ ضربه آخر و فف بهم زد..گفت پذیرشم اومده و مرداد باید اونجا باشم..هنوز شوکم و باورم نمیشه..از اونور ح خیلی دور شده..مدت هاست ازش وایب منفی میگیرم ولی سعی کرده بودم این دوستی 12 ساله رو حفظ کنم..ولی انگار نمیشه دیگه..حداقل این دفعه دیگه تلاش و تقلایی برای حفظ رابطه نمیکنم..میکشم کنار..سخته حتی دیشب از فکرش خوابم نمیبرذ اما یه توئیت قشنگی که یه روز خوندم این بود که گاهی شما دوست صمیمی کسی هستید که اون شما رو ادم چندم زندگیشم نمیدونه..باید بپذیرم

میم خیلی خوبه..خیلی دوسش دارم..خیلی مَرده و خیلی پشت و همراهه..دلیل زندگیمه:)

موهامو که رنگ کردم از رنگش به همین زودی و بعد گذشت یه ماه خسته شدم...منتظرم مراسم سین تموم شه بعد میخوام از این کار ریسکی ها بکنم شامپو رنگ بگیرم از این رنگ فانتزی ها خودم بزارم نهایت گند میزنم میرم آرایشگاه درست کنه ولی حداقل آرزو به دل این رنگا نمیمونم:)

این یه ماه که گذشت..کنکور دادم..مو رنگ کردم..مراسم سین بود..پیش میم بودم..شمال با دوستام رفتم..کلا بیشتر به قرتی بازی و خوش گذرونی گذشت خودمم گفتم ول کن به خودت سخت نگیر. ولی دیگه برای یه ماه بعدی خوردن و خوابیدن بسه..میخوام زبان بخونم و کلاس تی تی سی و تکلیفش روشن کنم و استارت بزنم..مراسم مهم سین هست.. و باشگاه هم بنویسم و سالم خور تر شم..خیلی دلم میخواد باشگاه و درست حسابی ادامه بدم و بعد گذشت یکی دو ماه دوباره ول نکنم..

راستش کتاب خوندن و هنوز شروع نکردم..تکه هایی از کل منسجم رو انتخاب کردم و میخوام از امشب با یه ربع خوندن برگردم به میادین.

بیشتر نوشتن از امسال رو هم، با این متن شروع کردم:)

امیدوارم روزای روشنی پیش روی مردممون باشه و سال خیلی سختی نباشه.

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان