غر های شبانه

زندگیه دیگه

من هر جای زندگیمو نگاه میکنم داشتم زبان میخوندم...هر جایییشوو 

ولی واقعا هنوز خسته نشدم هنوز امید دارم هنوز سعی میکنم بهتر شم و ار طرفی هنوز اعتماد به نفسشم ندارم..

هر چی به مرداد نزدیک تر میشم بیشتر پنیک میزنم برای آزمون..برای قبول نشدنم..رد شدنم..میم ولی میگه خب نشی میخونی ماهی بعدش میخونی اصن سه ماه بعدش قبول شی ولی میشی..از طرف نگران دانشگام..اگه مهر شروع شه دوست داشتم دوره رو تابستون میگذروندم نمیدونم چی میشه اوم موقع..واقعا از ته قلبم دلم این کار و میخواد..

متاسفانه شروع هفته خوبی نداشتم..پر ار فکرای بیخود..دل نگرانی.. فکرای مسخره..نشخوار ذهنی و حرف های بقیه رو صد بار آنالیز کردن..

فردا رو خدا بخواد برم کتابخونه درست در مون بخونم یکم حس خوبم برگرده‌‌برای خودم یکم خوراکی جدید گرفتم ترغیب به رفتن شم. ولی متاسفانه دو کیلو چاق شدم و هی از بالا رفتن این رقم هم میترسم..به وزن ایده آلم رسیده بودما دوباره ول کردممم. فف میگف کلا آدم ها میرن تو رابطه یا ازدواج میکنن کلا خودشون و رها می‌کنن..واقعا راست میگه..

خونه همونه..همون قدر پر تشنج..همون قدر مریض..با آدم های مریض و افسردش 

تایم زیادی از روزم و نیستم یا پناه میبرم به کتابخونه یا کلاسم یا با میم.

واقعا بلااستثنا هر روزی که هستم شب از شدت میزان حرفایی که تو خونه زده شده بدنم و ذهنم انگار کوفتست و خیلی داغونم..انگار به تریلی از روی رد شده

راستش هندل کردن پارتنر و دوستای نزدیک و خانواده و مخصوصا خواهری که افسردگی شدید گرفته و باهاش هم اتاقی و علارغم التماس های من نمیپذیره باید بره دکتر درمان شه از کنترلم خارج شده..بیرونم استرس خونه و خواهرم و دارم...خونم میخوام فرار کنم از این محیط مسموم..هفته پیش بود رو به رو میم نشسته بودم حرف می‌زد ولی واقعا فقط بیست درصد حرفاشو می‌فهمیدم.. آنقدر ذهنم درگیر و مشغول بود گذشت اومدیم نشستیم تو پارک گفت بگو چی شده از اول تا اخر اصن حواست پیش من نبود..من و میگی؟ ناخودآگاه بدون این ک بخوام مثل چی اشکام میومد..تمام فشارهایی که روم بود مخصوصا تو محیط خونه با اشک هام میومد پایین..حرف زدم ارومم کرد و مثل همیشه فرشته نجاتم بود..یه روزایی میخوام بگم کاش بیای من و برداری ببری از این خونه..ولی هی میگم نباید تحت فشار بزارم..ما جفتمون از روز اول با هم قرار گذاشتیم این رابطه جدی باشه ولی برای بهتر کردن شرایط هم قرار شد تلاش کنیم..مثلا میم قبل من مغازه داشت چند سال ولی سر این گرونی و اجاره مغازه های وحشتناک جمع میکنه بعد باهم ک دوست میشیم یکی دو ماه اول بیکار بود و دنبال کار.. تا این ک از طریق آشنا یه شرکت معروف بهتر از حقوق وزارت کار، کار گیر میاد و میره و موندگار میشه..یا مثلا ماشین نوشت و به باباش قبلش گفت کمکش کنه چیزی که همیشه میگفت دلم نمیخواست بگم بهش ولی تو اومدی همه چی فرق کرده باید غرور و یکم‌بزار کنار و خداروشکر اسمشم درومد🥺 موتورشم دنبال اینه بفروشه مدل بالاتر بگیره..یا من سعی میکنم بتونم این آزمون و قبول شم و سطحم بهتر شه که بتونم از این طریق درآمد داشته باشم الان از طریق تولید محتوا درآمد دارم ولی کمه و نمیصرفه دنبال کاری ام که با تمام قلبم دوسش دارم و میدونم توش تلاش کنم موفق میشم..الان همه جا معلم زبان میخوان دیگه نه؟ میدونی وقتی میبینم حداقل من هنوز کارم استیبل نیست نمیتونم چیزی بگم.الان اگه زن و شوهر با هم کار نکنن واقعا زندگی نمیچرخه به هیچ وجه..امیدوارم همین جوری که این شش ماه تلاش کردیم و شرایط برای با هم بودنمون بهتر کردیم همین جوری بیشتر تلاش کنیم و از ته قلبم امیدوارم کار منم اکی شه..چون تا کی پدر مادر ساپورت کنن و آدم روشو داشته باشه؟

از خونه بخوام بگم خودش یه داستان دارک و ترسناک و غیر قابل هضمه.. 

مامانمم که اصلا به نظرم کاملا از کنترل خارج شده از نظر روحی..ماه هاست با بابا قهرن و وقتی میاد میره تو اتاق..بابامم نه سلامی نه علیکی..حالم بهم میخوره از این محیط.. واقعا کاش همون دو سه سال پیش که جدا زندگی میکردن چندین ماه لطف میکردن به خودشون و ما جدا میشدن..انقدر دهن سرویسی حداقل هر ثانیه هر لحظه وقتی کنار همن نداشتیم.

خلاصه وضعیت بغرنجیه...این جور مواقع وقتی خیلی تحت فشار روحی ایم هر کدوم به هر نحوی میم میگه ولی سپیده ما هر چی بشه ما همو داریما غصه نداره:)

من نمیدونم چرا هیچ کار زیبایی ای به من نیومده:( اون از عمل بینی که از یه هفته بعد تا یه سال بعدش دهنم سر چشام سرویس شد

این از این پیرسینگ گوشم که سالها دلم میخواست و بالاخره زدم و الان کلوئید شده مجبور شدم درارم و درمانش کنم

اون از اون رنگ موهام که زد حساسیت به دکلره پیدا کردم هنوز که هنوزه پوست سرم بعد کلی محلول هنو کامل خوب نشد اونم بعد ۶ ماه

اون از اون لیزر که یکسال رفتم بدون عارضه یهو جلسه اخرش جوری آرنجمو زد سوزوند الان نزدیک دو ماهه انقدددر بهش رسیدم تازه یکم میشه نگاهش کرد

واقعا من نباید کاری کنم..اصلا هیچ کاری به من نمیاد از بس گه شانسم؛|

راستی رنگساژ تونیکا خیلی خوبه..نسبت به حجم کمش گرونه ولی دل و زدم به دریا رنگ صورتی نئونیشو گرفتم و روی دکلره هام زدم محشر شد..یادمه وقتی خودم و تو آینه نگاه کردم گفتم واقعا چرا مامانم من و بیست و پنج سال از رنگ کردن مو و داشتن این تجربه منع میکرد؟:( تازه با هر بار شست و شو بهتر میشه..دروغ نگم مو رو خشک کرد ولی خب کدوم رنگ خشک نمیکنه؟ باید ماسک مو بزنید بعد شامپو و از اون مهم تر روغن های مثل آرگان بعد حموم روی مو نم دار و بعد شونه کنید و بعد اون باد کم سشوار که موهاتون در حد کم خشک شه. خیلی خوب میشه و موها از خشکی در میاد.

هوا واقعا گرمه واقعا با کمک بستنی و آب یخ و شربت و کولر زندم! 

راستی هفته دگ تولد میمه..این هفته تولد بابام و علاوه بر اون ششمین ماه دوستیمون با میم

برا بابا که باید پیرن بگیرم نگرفتم.. برا میم قرار شد بریم عینک بگیره دوست داشتم یه چیزی باشه که قابل استفاده باشه حتما براش

برای دوستیمونم همیشه یه چیز کوچیک هم شده میگرفتم ولی گفتم این ماه چون نزدیک به تولد یه دفعه تو تولد بدم..عاشق شکلاته..کنار عینک براش باکس شکلات و یه تابلو ماه تولد هم گرفتم. 

چقدررر حرف..چقدر غر..آخیش!

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
راسینآل نوشت
۲۲ تیر ۲۳:۴۲

چقد پستت به دلم نشست نمیدونم چرا ولـی مدل گفتنت رو دوست داشتم
امان از خانواده ایرانـی !! امان از جوّش >.<
ببین استرس همه چـی رو بدتر میکنه تو تلاشت رو بکن و باقیش رو بیخیال باش به قول دوستت تهش هم الان نشد سه ماه دیگه بالاخره که میشه :)

ببین حالا خوش به حال تو که همه اینارو تجربه کردی 
من که همیشه ترس داشتم و ریسک نکردم عوضش حسرتش به دلمه ! خوبه که همه رو انجـآم دادی 
فقط مثلا لیزر رو اگر طرف حرفه ای بود که نمیسوزوند ، یا دکلره اگر طرف حرفه ای باشه قبلش رو موی دستت امتحـان میکنه خلاصه همشم به شانس نیست ...

خوب کردی غر زدی ما که لذت بردیم ^_^

پاسخ :

مرسی قشنگم از تو که میخونی❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان