یادت میفتم...

 

وسط غذا یادت میفتم اشتهام میره
وسط حرف زدن یادت میفتم سکوت می‌کنم
وسط کار یادت میفتم انگیزه‌م میپره
وسط راه رفتن یادت میفتم پاهام یاری نمی‌کنه
وسط تفریح یادت میفتم بی‌حال میشم
وسط خنده یادت میفتم لبم جمع میشه
وسط کتاب خوندن یادت میفتم تمرکزم قطع میشه
وسط رانندگی یادت میفتم مسیر رو گم می‌کنم
وسط آهنگ یادت میفتم ادامه شعر از یادم میره
وسط زندگیم بودی تو! حول محور تو میچرخید همه چی. حالا همه چی نصفه و نیمه رها میشه...

#علی_سلطانی

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان