23 سالگی

امروز شمع‌های بیست و سه سالگیم رو بدون آرزو فوت کردم..کیکم و برداشتم بردم تو تراس گذاشتمش روی سنگ بلندی کنار دیوار، شمع‌هامو

روشن  کردم و بدون هیچ آرزویی فوت کردم

بیست و دو سالگی سال خیلی عجیبی بود..پر از اتفاق از همون آبانش بگیر تا همین الان:)

.

نمیگم که چه بر من در بیست و دو سالگی گذشت چون عجیب‌ترین، سخت‌ترین و پُر چالش ترین سال زندگیم بود:)

امیدوارم امسال کارشناسی و تموم کنم و کسب و کارمو استارت بزنم.

و در درجه‌ی بعدی روی رفتار و شخصیت و درونم کار کنم و زبانمو چند لول بالاتر ببرم.

و نهایتا اینجا رو جزئی از زندگیم بدونم و بنویسیم و بنویسم و بنویسم....

.

.سلام بر بیست و سه سالگی.

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
(( Sepand ))
۱۲ مهر ۰۰:۲۸

مبارک باشه تولدتون

پاسخ :

ممنونم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان