با شما هستیم با پاره ای از اخبار

باورم‌نمیشه اینجام. بین جدال خستگی و خواب، نوشتن و انتخاب کردم:)

میرم مدرسه میام. درس میخونم تقریبا تا اونجا که جون دارم واسه کارهای مدرسه درس میخونم تازه از فردا میخوام برای دانشگاه استارت بزنم.

این فتوشاپ خوندنه خیلی دست و پا گیر و وقت گیره. تقریبا میشه گفت نبود خیلی وقت بیشتری داشتم امیدوارم بتونم ازش بعدها استفاده هم کنم.

وگرنه طراحی سایته کار دو سه ساعت آخر هفته هاست که پاور یا جزوه ای چیزی اماده کنم چون بلدم و تخصصمه

ولی خب قشنگ آهسته پیوسته رفتنش.

مدرسه تقریبا هر روز یه عصاب خوردی داره. هفته پیش گریمو دروردن و واقعا خیلی بهم ریخته بودم سعی کردم خودم و جمع و جور کنم. هی به خودم میگم همین یه ساله اینجا بودنت.. تحمل کن، رزومه میشه سال دیگه میری جای بهتر. داستان از این قرار بود که معلم زبان نداشتن و یه ماه از سال تحصیلی هم اومد و رفت باز هر کی میومد میرفت پشتشم نگاه نمیکرد خود مدیر عامله اومد گف خودتون یا اطرافتون کسی هست؟ منم گفتم اره من زبانم خوبه شما فکن چند تا پایه رو قولشو‌ بهم دادن. خیلبم جدی. بعد اصلا درست حسابی باهام حرف نزدن.. در حالی که با اون یکی معلمه که اعلام امادگی کرد کلی حرف زدن.. بعد تو این حین که قول کلاس بهم دادن با دو تا معلم دیگه از بیرون مصاحبه کردن و بعد من یهو از بقیه معلما شنیدم که معلم زبان اوردن.. یهو وا رفتم گفتم پس من چی؟ بعد رفتم به مدیر اموزشه گفتم گفت عععع آره میخواستم بیام باهات حرف برنم بگم ما معلم گرفتیم که شما فشار روت نباشه از طرفی مدیر عامله نپذیرفت حقوق بیشتر بده بهت!!! دیروزم سر صبونه نشسته بود ما معلما رفتیم صبونه انقدر با من سر و سنگین بود و خودش و گرفته بود زنیکه احمق! همه ی این کارا برا این که این ادم من و دو بار مجبور کرده بود کل کیس و کامپیوترا رو جدا کنم و وصل کنم بعد رو سیستم ها برنامه بریزم انگار نوکر باباشم. من هر کی و هر جا رو میشناسم و پرسبدم این جوری بوده که معلم رایانه رفته درسشو داده اومده نکه همش در حال وصل کردن کامپیوتر و کیس و برنامه و هزارتا کار دیگه باشه.بعد یهو دو هفته پیش برگشته اومد گفت با حالت طلبکارانه بهم که من چینش کلاس و دوست ندارم باید عوض شه. یکی نیست بگه تو کل روز تو کلاسی یا من؟ بعذ چطور تمام پنج شش سال پیش همین جور بوده؟ منم برگشتم گفتم عوض شدن چینش کلاس یعنی کندن دوباره سیسنم ها وصل کردنشون که من دیگه این دفعه نه تایمشو دارم نه میتونم همچین کاری رو انجام بدم.

اشتباه از من بود که بدون حرف تمام دفعات قبل و انجام دادم و هیچی نگفتم. کصافط بعد رفنه بود ب مدیر گفته بود مدیره فشار بهم اورد منم انقدر بهم ریخته بودم گریم گرف گفتم واقعا نمیتونم مدیره هم کفت باشه بعد از همون روز مدیر عامله باهام چپ افتاده. نه کلاس بهم داد هم تو جمع معلما هم کامل ایگنورم میکنه.

حالا همه اینا به جهنم. بهتر. کمتر هم صحبت میشم باهاش. ولی میخوام بگم که انقدر بی تجربم و سال اول تدریس تو مدرسه انقدر سخته که اون یه سالی که شرکت بودم اصلا انقدر اذیت نمیشدم.

میخوام ازمون استخدامی آموزش پرورش که تکمیل ظرفیت داده رو شرکت کنم. ولی واقعا زمانی ندارم واسه خوندش. زمانشم بهمنه. احتمالا با توجه به رشتم  درس کار و فناوری و بتونم شرکت کنم.

میم ماشینش و گرفت و رانندگیشم افتاد رو روال:) امروز برا اولین بار با ماشین رفتیم ببرون یه بارون قشنگی هم میووومد.

دارم فکر میکنم من که طراحی سایت به نود تا بچه تو طول هفته یاد میدم الان میتونم چشم بسته یه سری مطالب و بگم و بعد میشینم خودم جزوه و پاور هر جلسه رو درست میکنم یه سایت بزنم برا آموزش آنلاین و آنلاین طراحی سایت یاد بدم. ولی انقدر شلوغم و انقدر مغزم پره که خدا میدونه از طزفی کلا این جور چیزا هم برا سایت هم برا پیج مطلب درست درمون میخواد و تولید محتوا وقت گیرترین کار ممکنه.

نمیدونم شاید تونستم ولی الان الویت مدرسه و دانشگامه و بعدش خوندن برا این آزمون استخدامیه.

خیلی دلم سوخت و خیلی شکست که معلم زبان نشدم ولی حتما و حتما حکمتی توشه...

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان