اولین سالیه که با تقریبا ده روز تاخیر اومدم بنویسم که بله:) ۲۶ ساله شدممم
اوم موقع که وب و زدم ۲۱ سالم بو و واقعا فکر میکردم ۲۶ سالگی خیلی دوره..
ولی رسیدم بهش:)
خیلی درگیرم و البته خسته..واقعا نمیفهمم چجوری روزم شب میشه..همش در حال بدو بدوام
معلمی سخت ترین کاری بود که میتونستم انتخاب کنم و انجام بدم..مخصوصا که سال اول تدریسمه..انقدر چالش هست..انقدر ندونستن.. مدام در حال خوندنم..بعد مدرسه میام خونه و یکم استراحت خوندن برای فرداش و کاراش
هر روز مدرسه.. کادر مدرسه و مدیر خیلی خیلی بی نظم و عصاب خوردن کنن. اصلا ی چیزای میتونم تعریف کنم که برگی نمونه ولی ولش کن حداقل بزا چند دقیقه حرص نخورم.
دانشگاه هم شرو شده..سخته درسا..هیچی نمیرسم بخونم..حتی نرسیدم همرو شرکت کنم..باید هندل کنم کارها و درسای مدرسه رو که برسم اینم بخونم.
کلا هندل کردن سرکار و سر و کله با ۹۰ تا بچه و مدیر و کادر مریض مدرسه، دانشگاه و درس خوندن، رابطه و وقت گذاشتن براش، خانواده و دوست ها و هزارجور اتفاقات غیر منتظره و تمیزکاری و کارای شخصی
انقدر ازم انرژی میگیره که این ساعت ها دیگه جونی ندارم. الانم گفتم با تمام خستگیم یه پست برای بیست و شش سالگیم با تاخیر بزارم.
صبح ها هم سعی میکنم زود پاشم به کارا برسم و آخرین باری که این شکلی بودم فکنم پنج شش سال پیش بود و برای خودمم این میزان تلاش عجیبه.
ولی شروع ۲۶ سالگی متفاوت تر از تمام سال های گذشته بود.. پخته تر..هدفمند تر و پر تلاش تر و امیدوارتر.
باید بیو وب هم عوض کنم و تغییر بدم به:
یک دختر ۲۶ ساله پاییزی:)