دی ماه

به خودم میگم حداقل ماهی یه بار و بیام یه آپدیت بدم و برم.

از آخرین پستی که اینجا گذاشتم اوضاع بهتره.. حال روحیمم بهتره.

این هفته هفته شلوغیه..امتحانای دانشگام شروع میشه و پنج شنبه اولین سالگرد یک سالیگمونه...بهش میگم خیلی زود و خوب نگذشت؟ میگه چرا خیلیییی..بهش میگم پارسال این موقع رو یادته؟ دو تا غریبه بودیم و با چه حال و روزی..میگه آره چقدر خوبه تو رو دارم:)

 

خبر بعدی این که در اوج بیخیالی و دیگه حتی 1 درصد هم فکر نکردن به معلم زبان شدن خود مدیرمون دقیقا یادمه شب یلدا زنگ زد و با کلی احترام خواهش بیا قبول کن و نجاتمون بده و این طلسم معلم زبان این مدرسه که هر کی میاد میزاره میره و بشکن:) کلی حرف زدم از تمام ناراحتی ها و رفتارای زشتی که باهام داشتن گقتم و آخرشم گفتم نمیتونم شرمنده... ولی اصرار کرد و اظهار بی اطلاعی کرد( جون عمش) از تمام رفتارایی که باهام شده و قبول کردم:) پایه یازدهم و بهم دادن و سه تا هفتم و یه هشتم.

کارم خیلی خیلی بیشتر شد ولی خوشحالم چون میتونم رزومه کنم سال ذیگه فقط برای همین زبان رزومه بدم به مدارس..یکی از سه تا هدف اصلیمم برای سال جدید که میاد گرفتن تی تی سیه..که دیگه بگیرم دهن هر کسی که گفت مدرک مرتبطت کو رو ببندم:) 

این روزا که بچه ها امتحان دارن اول به عنوان مراقبم بعدشم که یا با کار و دانشیا کلاس دارم و یا کارای مدرسه و یا میشینم طرح درس مینویسم. طرح درس تا عید و باید بنویسیم تحویل بدم که خیالم از این ور راحت شه..به نظرم از بعد ترم اول دیگه مدرسه هم بیفته رو سرازیری.

 

ولی واقعا تو محیط کار فشار کار و بچه ها و شیطناتوشونو و تمام اتفاقای یهویی و میشه هندل کرد الا همکار بدجنس و بدخواه..یک هفته کامل سر اون یکی معلم زبان خون دل خوردم..چقدر زیرآبمو زد، چقدر تلاش کرد این کلاس ها بهم نرسه با این که به خودشم حتی نمیرسید چون تمام روزهای کاریش پر بود و بیشتر از اون جا نداشت ولی هر چی بود گذروندم از سر و الان سعی میکنم کمترین برخورد رو باهاش داشته باشم.

 

اوضاع خونه معمولیه..اون چالش مالی هنوز هست ولی دیگه تقریبا من سر شدم.

برای سالگردمون با میم هم یه دسبند نقره که میدونم مدست هاست دلش میخواد و خریدم گرون شد نزدیک دو تومن درومد و دیگه کنار تولد آبجیم  و روز مادر و کادو عروسی فف که همشون تو همین ماهه حسابی خالی شدم و با سلام و صلوات باید تا آخر ماه و سپری کنم ولی وقتی اومد دستم کیفیتشو دیدم خوشحال شدم و امیدوارم خوشحال شه.. دادم داخلشو تاریخ آشناییمونو حک کنن و روشم به خط میخی دوست دارم حک شده و کنارش یک پک شکلات هم میگیرم.

 

امیدوارم امتحانامو خوب بدمو با نمره خوبم قبول شم..واقعا سرکار رفتن اونم کاری که هم تا سه درگیرشی و برسی خونه چهاره و بعدشم هزار تا دنگ و فنگ مدرسه که نمره بده، سوال طرح کن و صحیح کن، پاورپوینت درست کن مطلب پیدا کن و خودتو آپدیت کن چیزایی که بلد نیستی یا یادت رفت رو یادبگیر و ... در کنار ارشد خوندن و کاراش و درساش که اگه کمک میم نبود اصلا از پس کارهایی که این ترم گفتن بر نمیومدم و در کنارش هندل کردن رابطتت که مشغله هات بهش صدمه نزنه و توجه کردن کافی، هندل کردن خونه و اتفاقاش و خانوادت و در نهایت هم توجه به دوستای نزدیکت انقدر هر کدام اینا انرژی میگیره که گاهی اوقات میمونم چجوری سرپام! گرچه تو همش خوب نیستم تو چند تاش اگه خوب باشم تو چندتای دیگش نیستم..زندگیه دیگه:)

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
درباره من
به نظرم 21 سالگی به بعد یه سنیه که آدم میخواد دونه دونه بره که برسه به آرزوهاش تا دیر نشده..
نمیدونم شما از کِی شروع کردین برای دویدن به سمت آرزوها و اهدافتون
سنش مهم نیست..مهم اینه به یه جایی آدم میرسه میگه..خب من یه بار زندگی میکنم..چرا همون یه بارو به بهترین شکل ممکن زندگی نکنم؟
این سئوال برای من تو ماه های اول بیست و یک سالگیم اتفاق افتاد
از این روزها و این دهه اینجا مینویسم برای خودم و برای شما اگر بخوانید..
با مهر
یک دختر بیست و شش ساله ی پاییزی:)
کلمات کلیدی
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان